::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

ساخت وبلاگ
دلم  طوفانی از درد است  نمیدانی چه دلتنگ استمیان سینه ام هچ آرزویی نیست  تمام آرزو چون غنچه نشگفته اسیر  بادپاییزی فنا گشته دلم دریایی از غمهاندانسته بدست روزگار افسوس تباه گشته چه رسمی دارد این دنیاگهی عاشقگهی ویرانگریست کارش  چه دل بستیم به این آیّام محبّت رفته ازیادش من وتوبچه دردیم  که ناخواسته کنارهم گره  خورده صفات آدمی مرده بروی شادی هم خط سیاه خورده هر آنچه قسمت ما بودبه گِل بنشسته وازریشه پژمرده  هر آنچه قسمت ما بودبه گِل بنشسته وازریشه پژمرده نوشته شده در سه شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۱ساعت 15:8 توسط سمیرا| | ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 99 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 18:25

وای که چقدر تنگ دلم  زندگی بی رنگ برامروزای بودن تو چه خوب باصفا بود هرجانگاه میکردممحبّت و وفابود وقتی تو رفتی آسمون انگار همه را بردی خالی شده خانه ما مرا  با خودنبردی  هرچه که میگذره زماننیاز بتو زیاده  میآم روخاکت میشینم  میگم بابا  ببین منو چه حال وروزی دارم  تنها گذاشتین من و روزخوشی ندارم  غمها شده رفیق من  صبروقرارنمونده بگوبابا تا کی باید منتظر آمدن پیش شما بمونم؟  تحمّلم تموم شده باورام همه مرده حقّی که حرفش میزنند خود خدا خورده نصیب من درس وکارو غصّه نسل منو همین خدا به خاک وخون کشوندهتنهایی وسکوت دل رفیق  هر زمانند  بدون هیچ توّقعی کنار تو میموننددرده دلم زیادو طاقت گفتنم نیست                  خسته ومانده شده ام     دلیل بودنم چیست؟خسته ومانده شده امدلیل بودنم چیست؟ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۱ساعت 8:44 توسط سمیرا| | ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 95 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 18:25

بازکن آغوش گرمت راپدرخیلی دلتنگ توامسینه  میسوزد چوشمعآتش درده تنم  اشک میبارد چوابر  گویی که عصیان کرده استدرمیان غصّه وغمقصّه پنهان کرده استحسرت درد جداییقلب را دیوانه کردرفتنت آنی شدوامّا مراافسرده وویرانه کرد سینه مالا'>مالا مال درد درسکوت و هم که سرد دست تقدیرطبیعتهمنشین غم شدوتاکه مرا بیچاره کرد  بلبل آوازه خوان دیگر نمیخواند پدر  شاید هم ازرفتنت آگاه شدومیداندپدرروزشماری میکنم هرزمان درخیال خود میسازمکنارت یک مکانهر مریضی که میمیرد زدرد نا علاجاشک سرازیر میشود بر گونه هام  با خودم حرف میزنم کاش جای او بودم نمیدانی چه دلتنگم پدر روح مرده جسم سوخته آخ چه پژمردم پدر  این تن  افسرده ام درلابلای درد فشرده  آخ چه بیحالم پدرزرد گشته رنگ ورخسارم  مثل بیمارم پدرزرد گشته رنگ ورخسارم  مثل بیمارم پدر نوشته شده در شنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۱ساعت 8:50 توسط سمیرا| | ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 127 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 18:25